توهستی لحظه ای شیرین ،که بارون تازه میگیره
منم رعد پر آشوبم ،که روشن میشه،می میره
مث خواب زمستونی ، که سنگین میشه وقت صبح
دیگه خوابیدنت بسه،که خورشیدم شده خیره
توسقف آسمون باشی ،ولی عکست کف دریا
نگو بالا نشستم من،جدایی دست تقدیره
توآتیش میزنی و من ،مث هیزم گرفتارم
منو دیوونه می بینی ،که از جون خودش سیره
توهروقتم بیای دیره ،ولی من تا ابد هستم
قدم بردار محکمتر ، دیگه وقت یه تغییره
میون خط ،نشون کردی ،که دیگه بر نمیگردی
ولی چشمات به دنبالم ، هنوزم گرم و پیگیره
میترا کیانی
@mitrakiani1352
@shaeranehmk
برچسب : نویسنده : fatemehkiani1351 بازدید : 125