خاطر آشفته و امید به سودای تو نیست
مست گردم سبب آنست که نوشم زلبت
شدم افسون و نیازی به حاشای تو نیست
مانده و درعجبم کز چه سبب پنهانی
چشم می بندم اگر محو تماشای تو نیست
همه ی خواسته ام از همه دنیای منی
سرد شد خانه و امید به گرمای تو نیست
جان اگر شیفته پروانه ی بی پروایی است
هیچ کس چون من دیوانه که جویای تو نیست
خلوتی کو که در آن سخت بنالم از تو
کی بگفتم سخنی راکه در آن جای تو نیست
دل توهم زده افکار عبث می بافد
حبس باد ار نفسم بهر تمنای تو نیست
لذتی هست که آشفته کنی امروزم ؟/
چه نهی دام که امید به فردای تو نیست
شوق آن نیست که دیگر به وصال تو رسم
ناز شستت که تو رفتی و کسی جای تو نیست
فاطمه کیانی
ساز از پرده برون تا رخ زیبای تو نیست...برچسب : نویسنده : fatemehkiani1351 بازدید : 134